MATNE MOREDE NAZAR مسافر سکوت آباد

اهل شب

مسافر سکوت آباد

 

نه نوشتن به معنای حرف داشتن است و نه اینکه ننوشتن به معنای حرف نداشتن باشد. گاهی حرفی نیست، اما می نویسی تا عریضه خالی نماند. اما گاهی هم آنقدر حرف هست که نمی دانی کدامش را بزنی. و در اضطراب و سردرگمی این احساس زجر آور، مسافر جاده ای می شوی که منتهی به سکوت آباد می شود. سکوتی که نه علامت رضاست و نه از جنس رضایت. سکوتی که از گریه عاجز است و از بغض لبریز.

با قیل و قال بی‌گانه ام و اهل فریاد نیستم. به سکوت عادت دارم؛ اما به ساکت ماندن نه. سکوت دشمن درجه یک فریاد است؛ اما مترادف ساکت بودن نیست. سکوت، برای آن که حرف دارد، بغض بی حنجره است. برای انکه دلتنگ است، خانه بی در است و اتاق بی پنجره. و برای آنکه بارانی ست، آسمان بی ابر.

 

بغض بی حنجره، مرگ زودرس قلب است، در محکومیت چشم ها به حبس ابد اشک. خانه بی پنجره، زندان خانگی آدم هاست، در زندگی بی در و پیکر. آسمان بی ابر، مرداب دور افتاده ی در حسرت دریاست.

 

کاش می شد گاهی، به زبان سکوت با هم صحبت کرد. دستور زبان سکوت را کاش همه می دانستند. آن وقت چقدر سکوت هر شخص معنا داشت. آنوقت چقدر سکوت می شد داشت در یک چشم. چقدر دلتنگی می شد کاشت در یک نگاه. زبان حال سکوت را نه بغض، که تنها گریه می داند. قانونش هم این است؛ هر چه دانه ها بیشتر، سکوت پر معناتر.

 

درست که اشک ما دم مشک ماست، اما در این دنیا، آنکه برای سکوتت، تره هم خرد نمی کند؛ لایق اشک هایت نیست. این اشک ها حرمت دارند.

 

این اشک ها که پای مشک جاری اند را نباید، کشکی کشکی حرامشان کرد. نه...«گریه نمی کنم! نه اینکه سنگم...». دلم از دلتنگی پر است. دلم تنگ تر از دلتنگیست. دلم سخت تر از سنگ است. سنگ، تنگ تر از دل من است. تنگ تر از سخت، دل سنگ من است. آخر به چه زبانی بگویم...؟ گرچه مدت هاست، دل تنگ من، سنگ شده؛ اما دیگر دل سنگ من هم، تنگ شده...

 

همچون ماتم زده هایی که حنجره شان، بغض اندود است و تمام وجودشان مالامال حیرت است. آنجا که به شانه شان می زنند که گریه کن! گریه کن و بگذار این بغض رها شود. سینه ات را سبک کن. این بغض دلت را پاره می کند. ناله شو، ضجه بزن، فریاد باش...

 

هر چه این اشک ها بیشتر بریزد، همچو آبی ست بر آتش. اما هر چه جنس رطوبت گلو، بغض واره تر شود؛ آتش به خرمن دل است. این سینه شیشه ای تر از آن است که تاب گرمای طاقت فرسا را داشته باشد. من اما دیده ام، آغوش شیشه در بستر آتش را. شیشه ها در آتش نمی شکنند؛ پودر می شوند...

 

 

بر گرفته از »وبلاگ کاش می شد خدارا بوسید ...سید رضی ...



 

[ یک شنبهبرچسب:مسافر-مسافرسکوت آباد-اشک-فریاد-کاش, ] [ 1 قبل از ظهر ] [ sadegh ] [ ]